معنی یافت آباد

لغت نامه دهخدا

یافت آباد

یافت آباد. (اِخ) دهی است از شهرستان ری نزدیک تهران به میانه ٔ مغرب و جنوب غربی آن با 1905 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


یافت

یافت. (مص مرخم) یافتن. (از ناظم الاطباء). پیداشدگی. حصول و انکشاف. (ناظم الاطباء). پیدا کردن. تحصیل کردن. به دست آوردن. دریافت. درک: سبب یافتن طلب بود و سبب طلبیدن یافت. (کشف المحجوب).
همه خربندگان خر شده گم
یافت خر خواهند و من گم خر.
سوزنی.
و شکر یافت لذت علم به مقدار امکان و استطاعت میگزاردند. (تاریخ بیهق).
آرزو چون نشاند شاخ طمع
طلبش بیخ و یافت برگ و بر است.
خاقانی.
طمع آسان ولی طلب صعب است
صعبی یافت از طلب بتراست.
خاقانی.
عزم جفت طلب است و طلب آبستن یافت
یافت را در طلب امکان به خراسان یابم.
خاقانی.
تا از طلب به یافت رسی سالهاست راه
بس کن حدیث یافت طلب را بجان طلب.
خاقانی.
و بعد از نیل مطلوب و یافت مقصود. (تاج المأثر).
- بازیافت، دوباره به دست آوردن. حصول.
- دریافت، وصول. تحصیل. به دست آوردن.
|| مخفف یافته (صفت مفعولی از یافتن): گفت ای رابعه این به چه یافتی گفت به آنکه همه یافت ها گم کردم در او. (تذکرهالاولیاء عطار).
- نایافت، یافت نشدنی. نایاب و میسر ناگشته. (ناظم الاطباء). نایاب: چون آوازه ٔ یاغی نبود و تغار نایافت شهزاده انبارچی و لشکرهای عراق و آذربایجان را اجازت انصراف فرمود. (تاریخ غازانی ص 36). چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت که امرا به آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 53). و رجوع به نایافت شود.
- نایافت، نایابی:
کسی کو بمیرد ز نایافت نان
ز برنا و از پیرمرد و زنان.
فردوسی.
و بسبب نایافت غذا عظیم در زحمت بودند. (تاریخ غازانی ص 34).
- یافت شدن، حاصل و میسر شدن. (آنندراج). به دست آمدن: خرواری گندم که در سال گذشته سی دینار یافت نمی شد به شش دینار در وجه خزانه بر مردم طرح می کردند. (تاریخ وصاف از آنندراج).
|| دانستن. شناختن. ادراک.

یافت. (اِخ) نام یکی از دهستانهای بخش هوراند شهرستان اهر است که از 39 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 4872 تن و مرکز آن ده گنجوبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). حمداﷲ مستوفی. (در ذکر آذربایجان) آرد: یافت ولایتی است و قرب بیست پاره دیه است در میان بیشه و هوایش به گرمی مایل است حاصلش غله و اندکی میوه حقوق دیوانیش مبلغ چهار هزار دینار مقرر است. (نزهه القلوب مقاله ٔ سوم ص 84).


دست یافت

دست یافت. [دَ] (مص مرکب مرخم، اِمص مرکب) فتح و ظفر و غلبه. (ناظم الاطباء). || فرصت. (ناظم الاطباء). و رجوع به دست یافتن شود. || (ن مف مرکب) دست یافته. مقهور. مغلوب: این صورت سمج و جسم خبیث کهتر که دست یافت عناصر نیم کار گردون است از کثرت آفات... اکرام را ابرام نمی نماید. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 243).


کوی یافت

کوی یافت. (ن مف مرکب) طفلی را گویند که بر سر راه انداخته باشند. (برهان). بچه ای که از سر راه بردارند. لقیط. (ناظم الاطباء). یافته ٔ کوی. کودکی که وی را در راهی افکنده باشند و کسی او را برداشته و تربیت کند. بچه ٔ سرراهی. (فرهنگ فارسی معین). بچه ٔ سرراهی. منبوذ. ابناءالسکک. لقیط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در لغت اسدی آن را مرادف حرام زاده و سند و سنده آورده است ولی معنی اولی آن بچه ٔ سرراهی است و آن اعم از سند و غیر سند است. مجازاً، حرام زاده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حرام زاده. (ناظم الاطباء).

حل جدول

یافت آباد

بازار مبل تهران


ره یافت

نظر کردن، رویکرد، نگرش

فرهنگ عمید

یافت

یافتن، پیدا کردن،
دریافتن، حس کردن،
* یافت شدن: (مصدر لازم) پیدا شدن،

فرهنگ فارسی هوشیار

یافت

(مصدر) پیدا کردن، بدست آوردن تحصیل کردن، دانستن شناختن.


باز یافت

(مصدر اسم) آنچه که بی زحمت و رنج بدست آید.


یافت شدن

(مصدر) پیدا شدن.

فارسی به عربی

دوام یافت

استمرّ


استمرار یافت

استمرّ


دست یافت

فرصه


افزایش یافت

اِرتَفَعَ، استفاض

معادل ابجد

یافت آباد

499

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری